سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات
دراین وبلاگ قصددارم خاطرات سخصی خود وبعضی از دوستان وهمچنین مطالبی به مناسبت های مختلف بنویسم
جمعه 91/6/31
حضرت معصومه(ع) کریمه اهل بیت ... نظرات() 

                 ویژه ولادت حضرت معصومه(س)


ولادت
باسعادت کریمه اهل البیت حضرت معصومه (ع).زینب امام رضا(ع) برهمه شیعیان مبارک.

دل نوشته :

سلام برحضرت معصومه(س)خواهر بزرگوار امام رئوف علی ابن موسی الرضا(ع). که زینب واربرای دفاع از حریم امامت و ولایت هجرت را برگزید. وفزیاد بر آورد که امامم را به زور از مدینه به خراسان آوردند. وبه اکراه اورا ولیعهد نمودند. ودراین را جان خود را ازدست داد.

سلام بر بانوئی که کریمه اهل البیت است. ودرروز قیامت دل به کرامت او سپرده ایم. ودر دنیا نیز دست خود را به سوی او وخاندان پاکش دراز می کنیم . تا دست ما گیرد و ازتاریکی ها برهاند.

سلام براو که علمه است. وروز تولدش را روز دختر نامیده اند. وتولد ش آغاز هفته کرامت است.

این روز را به دخترم وهمه دختران تبریک می گویم.  


 


حدیثی گهربار از حضرت معصومه (س):


     برای هر چیزی دارویی است و
داروی گناهان استغفار است.


منبع : اصول کافی ? ج2/ص439 ?حدیث8.


 


شعری زیبا درباره حضرت 

به جـــان پاک تو ای دختر امام، ســلام          به هر زمان و مـکان و به هر مقام، سـلام


تویـی که شــاه خراسان بود بــرادر تــو          بـــر آن مقام رفیــع و بـر این مقام، ســلام


به هر عدد که تکلم شـود به لیل و نهار          هــــزار بـار فـــزون تـر ز هـر کـلام،
ســلام


صبح تا شب و از شام، تا طلیعه صبــح          بر آستـانه قــدسـت علی الـدوام، ســلام


در آســـمان ولایــت، مــه تمــامی تـــو           ز پای تا به ســرت ای مـــه تـمـام، ســلام


به پیشگــاه تو ای خواهـــر شه کـَـونین          ز فـرد فـرد خلیـق، به صبح و شام ســلام


منم که هر سر مویم به هر زمان گویـد          به جـان پــاک تـو ای دخــتـر امـام، ســلام


خلاصه
زندگی حضرت معصومه(ع)   

                   


نام مقدس:  ‌فاطمه کبری


لقب شریف:  ‌معصومه علیهاالسلام


پدر بزرگوارش:  ‌حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام


مادر گرامی :  حضرت نجمه خاتون


ولادت باسعادت:  ‌اول ذیقعده الحرام 173 هـ.ق


محل ولادت: ‌مدینه
منوّره


ورود به قم: 23
ربیع‌المولود 201 هـ.ق


هدف از مسافرت: ‌دیدار
برادر خود ‌علی بن موسی الرضا علیه‌السلام که در خراسان بود
.


رحلت یا شهادت
جانگداز:  دهم ربیع‌ الثانی 201 هـ.ق (بنا
به قول معتبر)


سنّ مبارک:  28 سال


محل عبادتش در قم:
 بیت‌النّور (واقع در میدان میر قم)


پاداش زیارت آن
حضرت:  بهشت برین


داستانی از حضرت:

در دوران امام کاظم (ع) یک روز یک عده از شیعیان برای سوالاتی آمدند مدینه ، اما امام در مسافرت بودند ، سوالات خود را نوشته به در خانه ی امام دادند مدتی بعد برای خداحافظی آمدند، دیدند حضرت معصومه پاسخ


سوالات را نوشته آماده کرده خیلی خوشحال شدندبرگشتند 
در راه برگشت به امام کاظم 
 برخورد
کردند ماجرا را گفتند ، امام کاظم(ع) پس از مطالعه پاسخ 
گفتند ، همه درست است ، سه بار فرمودند : (فداها ، ابوها)


آری او عالمه است و او معلمه است .

             



جمعه 91/6/31
نشستن بر سر سفره بابرکت امام رضا(ع) ... نظرات() 

در هفته کرامت که با ولادت باسعادت کریمه اهل بیت آغازمی شود سعادتی نصیب شد وبه لطف حضرت معصومه برسر سفره برادر یزرگوارش علی ابن موسی الرضا(ع)میهمان شدم وجای شما خالی صبحانه ای را درمیهمانسرای خضرت صرف نمودیم. باشد که این لطف واین غذا باعث سلامتی جسم وروح گردد. وآرزو دارم که همه دوستارانش درروز قیامت نیز میهمان ایشان باشیم. درادامه به شعر زیبا ودلنشین آقای رفیعا که در آن آرزوی یک ژتون غذا بودند توجه کنید. باعنوان  بچه محله امام رضا که درحضور رهبر انقلاب قرائت نمودند وموجب شادی ایشان گردیدند.خداوند انشاء الله این شاعر بزرگوار مشهدی را شادگرداند.

  بچه محله امام رضا

مـوره میبـیـنی که شـر و بـا صـفایـم

بـــچـــه مـــحـــلـــه امـــام رضــایــم

زلــزلــــیـــم حــــادثـــیـــم بـــلــایـــم

بـــچـــه مـــحـــلـــه امـــام رضــایــم

هــر روز جــمـــعـــه دلـومـه مـبـنـدم

بــه پـیـنـجــلــه طـــلــا و ورمــگــردم

کـار و بـارم ردیـفـه بـا خدایـم با صفایم

بـــچـــه مـــحـــلـــه امـــام رضــایــم

بــه مــوبــگــو بــیــا بـــه قــلــه قــاف

اصلا مـو ره بـیـزر هـمـونـجـه عــلـاف!

قـرار مـرار هـر چـی بـیـگـی مـو پـایـم

بـــچـــه مـــحـــلـــه امـــام رضــایــم

دروغ ، مـرغ نیـسـت مییـون مـا بـاهـم

الـان بـــه عــنــوان مــثــال تـــو حــرم

چـنــد روزه کــه تــو نــخ کــفــتــرایــم

بـــچـــه مـــحـــلـــه امـــام رضــایــم

چشم مـوره گـیــریــفـتـه چنـتـا کفـتـر

گفته خودش: چنتـاشه خواستی وردر

الـــان درم خـــادمـــاره مـــــپـــــایــــم

بـــچــــه مـــحـــلـــه امـــام رضــایـــم

کـفــتــراره کـــه بـــردم از روگـــنـــبــد

مـــرم مــــو واز تــــونــخ رفـــت وآمـــد

تــو نــــخـــشـــه او گـــنــبــد طـــلایــم

بـــچـــه مـــحـــلـــه امـــام رضـــایــــم

گنبده نصب شــب مــده بـــه دســتـــم

او گفته: هر وخ کــه بییــی مـو هستـم

مــــویـــم کــه قـــانــع و بــی ادعــایــم

بـــچـــه مــــحـــلــــه امــــام رضــایــــم

وخــتــه مـیـبــیـنــم تــوی عــالـم هـمـه

ازش میـگــیـــرن و مـــگـــن واز کــمـــه

گــــنـــبـــدشــه اگــــر بـــــده رضــایــم

بـــچـــه مـــحــــلــــه امــــام رضـــایـــم

گـنـبـد ومـمـبـد نــمــوخــوام بــاصـــفـــا

ســـی ســاله پـــای ســـفــــره ای آقـا

مــنـــتـــظـــر یـــک ژتـــــون غــــــذایــم

بـــــچــــه مـــحـــلـــه امـــام رضــایـــم

آقای رفیعا جای شما و جای همه آرزومندان خالی بود. من به یاد شما وهمه آرزومندان ودوستداران غذای حضرت را صرف نمودم.



جمعه 91/6/31
خاطره ای جالب از دوران سخت گذشته ... نظرات() 

خاطره ای
جالب از دوران سخت گذشته


روز 21
شهریور 1391 نتایج کنکور در سایت سازمان سنجش منتشر شد. فرزندم محمد، اسمش در میان
خیل قبول شدگان وجود داشت. و تقریبا رشته دلخواه خودش قبول شده بود. بسیار خوشحال
بود و ما نیز خوشحال. به اوتبریک گفتیم. و چند روز بعد با یکدیگر به محل دانشگاه
که در شهر دیگری بود مراجعه کردیم و ثبت نام نمودیم.


این
اتفاق مهم مرا به سال 1366 برد. دورانی که در آن به سختی زندگی کردم. و آرزومندم
کسی آن دوران سخت را نداشته باشد. در آن سال من دیپلم گرفتم. از نظر درسی وضعیت
مناسبی داشتم. در رشته علوم تجربی درس خواندم. و همیشه در کلاس و امتحانات رتبه
دوم یا سوم کلاسی و مدرسه را داشتم. مانند همه دانش آموزان در کنکور سراسری شرکت
کردم. و در آن سال چون تربیت معلم جدا از کنکور سراسری بود در کنکور تربیت معلم هم
شرکت نمودم. که البته چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم هزینه ثبت نام را به سختی
پرداخت نمودم.


در آن
سال من در روستا و در کنار پدر و مادرم زندگی می کردم. روستای ما خیرآباد نام دارد
و در50 کیلومتری جنوب تربت حیدریه و20 کیلومتری فیض آباد مه ولات در استان خراسان
رضوی قرار دارد. پدر و مادرم هر دو بی سواد بودند. و خواندن و نوشتن بلد نبودند.
درآمد زندگی شان از مختصری کشاورزی دیم که به آب وهوا بستگی داشت بدست می آمد. و بعضی
وقت ها به سختی مخارج زندگی مان تامین می شد. برادرم نیز در آن سال کوچک بود. و همین
درآمد کم باعث شد که چند سال بعد از سیکل و با اینکه او نیز درس خوان بود و استعداد
خوبی داشت، درس را رها کند و به کار پلیس وارد شود.


بعضی وقت
ها اتفاق می افتاد که چند روز و حتی هفته و ماه هیچ پولی در خانه وجود نداشت. در
آن سال انتظار به سر آمد و نتایج کنکور در روزنامه ها اعلام شد. پیدا کردن روزنامه
خودش داستانی دارد. به زحمت روزنامه را به دست آوردم. و اسمم را در بین قبولی ها
پیدا کردم. بسیار خوشحال شدم. خانواده, دوستان, فامیل و حتی مردم روستا خوشحال
شدند و به من تبریک گفتند. اما افسوس که من در دل غمگین بودم. چرا که می دانستم
اگر در دانشگاه قبول شوم برای هزینه آن (رفتن به شهر و زندگی در شهر ...) چه باید
بکنم. این مرا بسیار آزار می داد. به ناچار مهمترین تصمیم زندگی خود را گرفتم. و آن
این بود که اگر در رشته های اصلی پزشکی وآن هم در سطح دکترا قبول شوم به دانشگاه
بروم در غیر اینصورت از دانشگاه صرف نظر کنم و وارد تربیت معلم شوم.


در آن
زمان هر داوطلب فقط 14  اولویت برای انتخاب
رشته داشت. و من تمام 14  اولویت را رشته
های پزشکی و مشهور کشور که سطح قبولی بسیار بالایی داشتند انتخاب کردم. این کار از
نظر بعضی از دوستان نوعی خود کشی بود. چرا که با رتبه من امکان قبولی در این رشته
ها کم بود ولی در رشته های دیگر پزشکی امکان قبولی زیادی وجود داشت. که من آنها را
به دلیل همان مسئله ای که گفتم انتخاب نکردم. در این رابطه وقتی انتخاب رشته خود
را برای معلمم آقای تقوی که خداوند همیشه نگه دارش باشد - دبیر محترم دینی- تعریف
کردم. با تعجب گفت: مگر قصد داری در دانشگاه قبول نشوی که چنین انتخاب رشته کرده
ای؟ و یا سید علی نظام (حاج میرزا حبیب) از اهالی روستامان وقتی شنیدند کلی با من
صحبت کردند و نصیحت کردند که طوری انتخاب رشته کن که قبول شوی. از آقای نظام و
آقای تقوی به خاطر راهنمایی آنان تشکر می کنم ولی ماجرا چیز دیگری بود.


زمان
گذشت و مدتی بعد نتیجه دانشگاه اعلام شد. و طبق آنچه انتظار می رفت نتیجه قبولی
منفی بود. همزمان با آن نتیجه تربیت معلم نیز اعلام شد. و من با رتبه خوب و در
سهمیه منطقه که فقط یک نفر لازم داشت قبول شدم. رشته علوم تجربی راهنمایی سهمیه
فیض آباد مه ولات. از این قبولی خیلی خوشحال شدم حتی از نتیجه رتبه دانشگاه هم
بیشتر؛ چون از نظر مالی برایم مشکل کمتری داشت. اولا دو سال بود تا سطح فوق دیپلم.
ثانیا کمک هزینه ای که پرداخت می کردند بیشتر از دانشگاه بود. ثالثا بعد از دو سال
و بدون رفتن به سربازی سر کار می رفتم که از نظر در آمدی برایم بد نبود.


این
خوشحالی هم زیاد طول نکشید. چرا که من بدون اینکه بدانم چه باید بکنم؟ و بدون
اینکه پولی در دست داشته باشم باید به شهر دیگری می رفتم و ثبت نام می کردم. تازه
شده بود اول گرفتاری من. از پدر و مارم نیز انتظار نداشتم. که حتی اگر هم انتطار
داشتم کاری از آن ها ساخته نبود و اگر من آن ها را با خود همراه می کردم در راه
باید مراقب آن ها نیز می بودم.


پدرم
گوسفندی را که برای غذای زمستان خود پَروار کرده بودند فروختند. مبلغ آن 2000
تومان شد و علی رقم اینکه به این پول نیاز داشتند همه را به من دادند. و با دعای
خود مرا برای ثبت نام فرستادند. من باید برای ثبت نام به شهر فردوس می رفتم. با زحمت
از روستا که تا کنار جاده 12 کیلومتر فاصله دارد. خود را رساندم. روزهای آخر
شهریور ماه بود. هرچه انتظار اتوبوس کشیدیم اتوبوس نیامد و یا اگر آمد جا نداشت.
حتی بوفه و راهرو بعضی از ماشین ها پر بودند. به ناچار با یکی از بُنکرهای سیمان
سوار شدم و خود را به فردوس رساندم. مبلغ کرایه در آن زمان 65 تومان بود که پرداخت
کردم . از کسی آدرس تربیت معلم را پرسیدم. خدا خیرش دهد مرا با موتور خود سوار کرد
و جلو تربیت معلم پیاده کرد.


وارد
تربیت معلم شدم و ثبت نام کردم. فرم تعهد نامه ای به من دادند و گفتند باید با یک
ضامن کارمند به محضر بروی و تعهد محضری تکمیل کنی و برای ما بیاوری. فرم را
برداشتم و به کنار جاده آمدم و با اتوبوس طبس- مشهد که از فردوس عبور می کرد و آن
هم در بوفه ماشین به سر جاده خیرآباد برگشتم. ساعت حدود 8 شب بود. هوا تاریک و کمی
سرد. چه باید بکنم؟ یا باید پیاده به روستا بروم. یا شب را در آنجا تا صبح بمانم.
راه دیگری هم نداشتم و بلد نبودم. بعد از نیم ساعت یا یک ساعت یکی از اهالی روستا
با تراکتور از فیض آباد عازم خیرآباد بود که من را با تراکتور خود به خیرآباد
رساند.


بسیار
خسته و گرسنه بودم. از صبح چیزی نخورده بودم. چرا که نمی خواستم پولم را خرج کنم.
به خانه رسیدم و پس از صرف غذا و توضیح مطالب برای خانواده ام خوابیدم. صبح زود
بیدار شدم باید برای تعهد محضری به شهر می رفتم. برای رفتن به شهر باید با مینی
بوسی که از روستا ساعت 6 صبح حرکت می کرد می رفتی. این مینی بوس خود داستانی دارد
که در همین وبلاگ در مورد آن خواهم نوشت. خود را به مینی بوس رساندم. در یک مینی
بوس 20 نفری حدود 50 نفر سوار شده بودند. سوار شدم و خود را به شهر تربت حیدریه
رساندم. حالا محضر کجاست؟ و ضامن باید از کجا پیدا کنم؟ در همین فکر بودم که آقای
تقوی را دیدم به او سلام کردم. دبیر بسیار خوب و دوست داشتنی بود. گفت: اینجا چکار
می کنی؟ ماجرا را برایش تعریف کردم. گفت: خدا بزرگ است. من ضمانت شما را قبول می
کنم. با هم به محضر رفتیم تعهد محضری را پر کردیم و ایشان امضاء کردند و رفتند.


من هم
تعهد را به فردوس بردم و شب را در مسافر خانه ای نه چندان مناسب خوابیدم. و روز
بعد به روستا برگشتم. چند روزی تا مهر باقی مانده بود. از اول مهر کلاس ها شروع می
شد. اول مهر وسایل مختصری با خود برداشتم. و با مشقت زیاد خود را به فردوس رساندم
و وارد تربیت معلم شدم. که گفتند در اینجا کلاس به حد نصاب نرسیده و باید به
بیرجند بروید. پرونده شما را نیز به بیرجند فرستاده ایم. از فردوس به گناباد
برگشتم و از گناباد به بیرجند مسافرت کردم و تربیت معلم بیرجند را پیدا کردم و
وارد تربیت معلم شدم که گفتند: به دلیل پاره ای تعمیرات کلاس ها تا 25 مهر تشکیل
نمی شود.


از
بیرجند به طرف روستا برگشتم و نزدیک 4 صبح باز هم با حالت خستگی و گرسنگی تا صبح
کنار جاده ماندم و صبح با موتوری که عازم روستا بود به روستا برگشتم. و در 25ام
مجدد به بیرجند رفتم و مدت دو سال را در آنجا تحصیل نمودم تا فارغ التحصیل شدم. من
با همان 2000 تومان مدت سه ماه را سپری کردم. تا اولین شهریه من را واریز کردند.
در طول مسیر حرکت و رفت و آمد خیلی وقت با مشکلاتی برخورد می کردم که بعضی ها
برایم بسیار سنگین بود. یکی از این مشکلات نداشتن مدرک معتبر برای سربازی بود. که
در طول مسیر 3تا4 بار کنترل می شد.


اما چند
کلمه ای خطاب به فرزندم محمد:


فرزندم
خوش به حالت که وقتی نتیجه کنکور به دستت رسید، کسی بود که راهنمائی ات کند. کسی
بود که از تو بپرسد چه می کنی. حتی قبل از کنکور هرچه برای کنکور لازم داشتی برایت
فراهم کردند. وقتی نتیجه دانشگاه مشخص شد، همه با تو بودند به تو تبریک گفتند.
وحتی برای ثبت نام با تو آمدند و در تمام طول ثبت نام با تو بودند.


فرزندم
اگر معلمی را انتخاب کردم اولا از روی علاقه بود و ثانیا جبر روزگار برایم راه
دیگری نگذاشته بود. نمی دانم چرا وقتی به پیشنهاد انتخاب رشته معلمی را دادم. گفتی
من از شغل معلمی متنفرم؟ من که به کارم علاقه داشتم و دارم. حتی پیش شما از
گرفتاری ها و تنگ دستی ها شکایتی نکرده ام. من که هرچه خواستی با همین شغل معلمی
برایت فراهم کرده ام. فرزندم بدان که من مانند تو همه چیز برایم فراهم نبوده و در
این راه سختی های بسیار دیده ام. به حدی که بعضی وقت ها دوست ندارم درمورد آن
فکرکنم.


سه شنبه 91/6/21
شهادت امام جعفر صادق(ع) را تسلیت عرض می نمایم. ... نظرات() 


 

شهادت امام جعفر صادق(ع) امام ششم ورئیس مذهب جعفری را به عموم شیعیان
جهان تسلیت عرض می نمایم.






دل
نوشته:


اماما:شنیده
ایم وخوانده ایم که درزمان امامت شما مخالفان دین ومذهب وحق وحقیقت به جان هم
افتادند.(عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد) وفرصتی فراهم شد تا شما به پرورش وتربیت
شاگردان زیادی همت گمارید. ودراین راه مردان وزنان شایسه ولایق تربیت کنید. 


اماما:شنیده
ایم وخوانده ایم که شما پایه گزار مذهب و فقه جعفری که مایه مباهات وعزت ماشیعیان
است بوده اید.وامروز بیشتر منابع علمی وفقه دینی ما منتسب به شما وبرگرفته از
احادیث به جامانده از شما است.


اماما:شنیده
ایم وخوانده ایم که حکومت به ناحق زمان نتواست حقیت وجود شما ,سخنان شما,رفتاروکردارنیک
شما ودریک کلام راه روشن شما که همان راه امامان برحق قبل ازشما و دریک کلام اسلام
ناب محمدی را برتابد وباشما از در دشمنی واردشد. واحترام سن , جایکاه , نسب و موی
سفید شمارا نکرد وشمارا دست بسته وپیاده ودوان دوان وبدون عبا وعمامه ازخانه تا به
کاخ حکومتی کشاند.


اماما:شنیدن
این موضوع تعجبی ندارد. مگر با پدرت واجدادت چنین نکردند(خداوند لعتشان کند). مگر
جد بزرگوارتان امام حسین(ع) را به شهادت نرساندند؟ وخانواده اش را به اسارت
نبردند؟......


اماما
شهادت را به فرزند بزرگوارت مهدی(عج) تسلیت می گویم . وبرای فرجش دعا می کنم. وبه
انتظارمی نشینم تا بیاید و اسلام ناب محمدی را احیاء نماید.




 


حدیثی گهرباراز امام صادق(ع):


مَن عَرَفَ اللهَ خافَ اللهَ و مَن خافَ اللهَ سَخَت
نَفسَهُ عَنِ الدُّنیا


هر که خدا رابشناسد ترس او در دلش می افتد و هر
از خدا ترسان باشد نفسش از دنیا باز می ماند.


(جهاد النفس، ص 83)


 


معرفی اجمالی وشناسنامه ای


نام: جعفر (به معنی نهر جاری پرفایده)


کنیه: ابو عبداللّه لقب: صادق


پدر: حضرت محمد بن علی (ع) امام باقر


مادر: معروف به ام فروه، دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر


تاریخ ولادت: یکشنبه 17 ربیع الاول ، سال 83 هجری


مکان ولادت: مدینه مدت عمر مبارک : 65 سال


علت شهادت: مسمومیت قاتل ملعون: منصور دوانیقی (خلیفه عباسی)


زمان شهادت:  25 شوال ، سال
148 هجری


مدفن مطهر: قـبـر شریفش در قبرستان بقیع (واقع در مدینه منوره) در کنار
قبر پدر و جدّ و عمویش امام حسن مجتبی (علیه السلام) می باشد.


 


زندگینامه امام جعفر صادق(ع)


امام جعفر صادق (ع) در روز جمعه یا دوشنبه هفدهم ربیع الأول سال 80 یا83هجری،
معروف به سال قحطی، در مدینه دیده به جهان گشود. وفات آن امام (ع) در دوشنبه از ماه
شوال و بنا به نوشته مؤلف جنات الخلود در 25 شوال و به روایتی نیمه ماه رجب سال
148 هجری روی داده است. با این حساب می‏توان عمر آن حضرت را 68 یا 65 سال گفت که از
این مقدار 12 سال و چند روزی و یا 15 سال با جدش امام زین العابدین (ع) معاصر بوده
و 19سال با پدرش و 34 سال پس از پدرش زیسته است که همین مدت، دوران خلافت و امامت آن
حضرت به شمار میآید و نیز بقیه مدتی است که سلطنت هشام بن عبد الملک، و خلافت ولید
بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید عبد الملک، ملقب به ناقص، ابراهیم بن ولید و مروان
بن محمد ادامه داشته است.


کنیه مادر امام (ع) را ام فروه گفته ‏اند. برخی نیز کنیه او را ام القاسم
نوشته و اسم او را قریبه یا فاطمه ذکر کرده ‏اند. کنیه آن حضرت ابو عبد الله بوده است
و این کنیه از دیگر کنیه ‏های وی معروف‏تر و مشهورتر است. محمد بن طلحه گوید: برخی
کنیه آن حضرت را ابو اسماعیل دانسته ‏اند. ابن شهر آشوب نیز در کتاب مناقب می ‏گوید:
آن حضرت مکنی به ابو عبد الله و ابو اسماعیل و کنیه خاص وی ابو موسی بوده است.


لقب امام صادق (ع)


آن حضرت القاب چندی داشت که مشهورترین آنها صادق، صابر، فاضل و طاهر بود.
از آنجا که وی در بیان و گفتار راستگو بود، او را صادق خواندند.


فضایل امام جعفر صادق (ع)


مناقب آن حضرت بسیار است که به اختصار از آنها یاد می ‏کنیم. فضایل امام
صادق بیش از آن است که بتوان ذکر کرد. جمله ای از مالک بن انس امام مشهور اهل سنت است
که:


«بهتر از جعفر بن محمد، هیچ چشمی ندیده، هیچ گوشی نشنیده و در هیچ قلبی
خطور نکرده است.»


 از ابوحنیفه نیز این جمله مشهور
است که گفت:


«ما رأیت افقه من جعفر بن محمد»


 یعنی: «از جعفر بن محمد، فقیه
تر ندیدم.»


 و اگر از زبان خود آن حضرت بشنویم
ضریس می گوید: امام صادق در این آیة شریفة: کل شیء هالک الا وجهه، یعنی: «هر چیز فانی
است جز وجه خدای متعال،» فرمود: «نحن الوجه الذی یوتی الله منهم» یعنی «ماییم آیینه
ای که خداوند از آن آیینه شناخته می شود.» بنابراین امام صادق (ع) فرموده است او آیینه
ذات حق تعالی است.


شیخ مفید در ارشاد می‏نویسد: علومی که از آن حضرت نقل کرده‏ اند به اندازه
‏ای است که ره توشه کاروانیان شد و نامش در همه جا انتشار یافت. دانشمندان در بین ائمه
(ع) بیشترین نقل ها را از امام صادق روایت کرده ‏اند. هیچ یک از اهل آثار و راویان
اخبار بدان اندازه که از آن حضرت بهره برده ‏اند از دیگران سود نبرده ‏اند. محدثان
نام راویان موثق آن حضرت را جمع کرده ‏اند که شماره آنها، با صرف نظر از اختلاف در
عقیده و گفتار، به چهار هزار نفر می‏رسد.


 


بیشترین حجم روایات، احادیثی است که از امام صادق (ع) نقل شده است، اهمیت
معارف منقول از جعفر بن محمد (ص) به میزانی است که شیعه به ایشان منسوب شده است: ”شیعه
جعفری“. کمتر مسئله دینی (اْعم از اعتقادی، اخلاقی و فقهی) بدون رجوع به قول امام صادق
(ع) قابل حل است. کثرت روایات منقول از امام صادق (ع) به دو دلیل است:


یکی اینکه از دیگر ائمه عمر بیشتری نصیب ایشان شد و ایشان با شصت و پنج
سال عمر شیخ الائمه محسوب می شود (148 – 83 هجری)، و دیگری که به مراتب مهمتر از اولی
است، شرائط زمانی خاص حیات امام صادق (ع) است. دوران امامت امام ششم مصادف با دوران
ضعف مفرط امویان، انتقال قدرت از امویان به عباسیان و آغاز خلافت عباسیان است. امام
با حسن استفاده از این فترت و ضعف قدرت سیاسی به بسط و اشاعه معارف دینی همت می گمارد.
گسترش زائدالوصف سرزمین اسلامی و مواجهه اسلام و تشیع با افکار، ادیان، مذاهب و عقاید
گوناگون اقتضای جهادی فرهنگی داشت و امام صادق (ع) به بهترین وجهی به تبیین، تقویت
و تعمیق “هویت مذهبی تشیع” پرداخت. از عصر جعفری است که شیعه در عرصه های گوناگون کلام،
اخلاق، فقه، تفسیر و… صاحب هویت مستقل می شود. عظمت علمی امام صادق (ع) در حدی است
که ائمه مذاهب دیگر اسلامی از قبیل ابوحنیفه و مالک خود را نیازمند به استفاده از جلسه
درس او می یابند. مناظرات عالمانه او با ارباب دیگر ادیان و عقاید نشانی از سعه صدر
و وسعت دانش امام است. اهمیت این جهاد فرهنگی امام صادق (ع) کمتر از قیام خونین سید
الشهداء (ع) نیست.


امام و فقه اسلامی


ـ فقه شیعه امامیه که به فقه جعفری مشهور است منسوب به جعفر صادق (ع)
است. زیرا قسمت عمده احکام فقه اسلامی بر طبق مذهب شیعه امامیه از آن حضرت است و آن
اندازه که از آن حضرت نقل شده است از هیچ یک از (ائمه) اهل بیت علیهم السلام نقل نگردیده
است. اصحاب حدیث اسامی راویان ثقه که از او روایت کرده اند به 4000 شخص بالغ دانسته
اند.


ـ در نیمه اول قرن دوم هجری فقهای طراز اولی مانند ابوحنیفه و امام مالک
بن انس و اوزاعی و محدثان بزرگی مانند سفیان شوری و شعبه بن الحجاج و سلیمان بن مهران
اعمش ظهور کردند. در این دوره است که فقه اسلامی به معنی امروزی آن تولد یافته و روبه
رشد نهاده است. و نیز آن دوره عصر شکوفایی حدیث و ظهور مسائل و مباحث کلامی مهم در
بصره و کوفه بوده است.


ـ حضرت صادق (ع) در این دوره در محیط مدینه که محل ظهور تابعین ومحدثان
و راویان و فقهای بزرگ بوده، بزرگ شد، اما منبع علم او در فقه نه «تابعیان» و نه «محدثان»
و نه «فقها» ی آن عصر بودند بلکه او تنها از یک طریق که اعلاء و اوثق طرق بود نقل می
کرد و آن همان از طریق پدرش امام محمد باقر (ع) و او از پدرش علی بن الحسین (ع) و او
از پدرش حسین بن علی (ع) و او از پدرش علی بن ابیطالب (ع) و او هم از حضرت رسول (ص)
بود و این ائمه بزرگوار در مواردی که روایتی از آباء طاهرین خود نداشته باشند خود منبع
فیاض مستقیم احکام الهی هستند.


آثار امام صادق (ع):


1- از آثار مکتوب امام صادق (ع) رساله به عبدالله نجاشی (غیر از نجاشی
رجالی) است. نجاشی صاحب رجال معتقد است که تنها تصنیفی که امام به دست خود نوشته اند
همین اثر است.


2- رساله ای که شیخ صدوق در خصال و به واسطه اعمش از حضرت روایت کرده
است شامل مباحث فقه و کلام.


3- کتاب معروف به توحید مفضل، در مباحث خداشناسی و رد دهریه که املاء
امام (ع) و کتاب مفضل بن عمر جعفی است.


4- کتاب الاهلیلجه که آن نیز روایت مفضل بن عمر است و همانند توحید مفضل
در خداشناسی و اثبات صانع است و تماما در بحارالانوار مندرج است.


5- مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه که منسوب به امام صادق (ع) و بعضی از
محققان شیعه از جمله مجلسی،‌ صاحب وسایل (حرعاملی) و صاحب ریاض العلما، صدور آن را
از ناحیه حضرت رد کرده اند.


6- رساله ای از امام (ع) خطاب به اصحاب که کلینی در اول روضه کافی به
سندش از اسماعیل بن جابر ابی عبدالله نقل کرده است.


7- رساله ای در باب غنائم و وجوب خمس که در تحف العقول مندرج است.


8- بعضی رسائل که جابربن حیان کوفی از امام (ع) نقل کرده است.


9- کلمات القصار که بعدها به آن نثرالدرد نام داده اند که تماما در تحف
العقول آمده است.


10- چندین فقره از وصایای حضرت خطاب به فرزندش امام موسی کاظم (ع) سفیان
شوری،‌ عبدالله بن جندب، ابی جعفر نعمان احول، عنوان بصری،‌ که در حلیه الاولیاء و
تحف العقول ثبت گردیده است.


# همچنین ادعیه امام صادق (علیه السلام) (الصحیفة الصادقیة و الصادصیة
الجامعة): مجموعه ادعیه معتبره ای است که از دو امام بزرگوار پنجم و ششم (علیهماالسلام)
در کتب روایی شیعه وارد شده و دانشگاه امام صادق (ع) آن را به مناسبت بیستمین سالگرد
تأسیس دانشگاه همزمان با میلاد مسعود نبی اکرم اسلام (ص) و امام جعفر صادق (ع) منتشر
کرده است.



حدیثی گهرباراز امام صادق(ع):


اِمتَحِنُوا شِیعَتَنا عِندَ ثَلاثٍ:


عِندَ مَواقیتِ الصلَواتِ کیفَ مُحافَظَتُهُم علَیها،


وعِندَ أسـرارِهِم کیفَ حِفظُهُم لَها عَن عَدُوِّنـا،


و إلی‏ أموالِهِم کیفَ مُواساتُهُم لإِخوانِهم فیها


شیعیان ما را در سه چیز بیازمایید :


در مواظـبـت بر اوقـــات نمـــازها ،


در نگهداری اسرارشان از دشمنان ما


و در همدردی و کمک مالی به برادرانشان


  (میزان الحکمه، باب صفات الشّیعه)


حدیثی گهرباراز امام صادق(ع):


عَن یَزیدَ الصّائِغِ قالَ: قُلتُ لِاَبی عَبدِاللهِ (ع) : رَجُلٌ عَلَی
هذا الاَمرِ اِن حَدَثَ کَذَبَ وَ اِن وَعَدَ اَخلَفَ وَ اِن اَوتُمِنَ خانَ؛


ما مَنزِلَتُهُ ؟ قال: هیَ اَدنی المنازِل مِن الکُفرِ وَ لَیسَ بِکافِر


یزید بن صائغ گوید: به امام جعفر صادق عرض کردم که : مردی هست که شیعه
است ولی اگر سخن گوید دروغ


می گوید و اگر وعده دهد به وعده اش وفا نمی کند و اگر امینش شمرند خیانت
می کند؛ چنین کسی چه مقام و


منزلتی دارد ؟ حضرت فرمود: منزلت او نزدیکترین منزلها به کفر است ولی
کافر نیست.


(جهاد با نفس، ح 479)

درادامه دو داستان ودوشعر زیبا درباره امام صادق می بینیم.



داتسانهایی که درادامه نوشته شده اند:

1- داستان میهمان خراسانی و تنور آتش داستان
ولایت وولایت پذیری

2- داستان یک جهان در یک جسم

شعرهایی که درادامه می آیند

1-آبروی آدم

2- شعری زیبا ازشاعری پراحساس در سوگ امام ششم شیعیان که اگر مورد توجه
قرار گرفت برای شاعرش دعاکنید وادین میان یادی از نویسنده این مطلب هم داشته
باشید.

التماس دعا


 




جمعه 91/6/17
یک خاطره- شفا یافتن پدربزرگ توسط حضرت علی (ع) ... نظرات() 

 

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

 

 

یک خاطره- شفا یافتن پدربزرگ توسط حضرت علی (ع)

پدبزرگم سیدحسین که خدا اووپدرم سیدعلی رارخمت کند.درمیانسالی سخت مریض می شود.بگونه ای که همه ازاو قطع امید می کنند وحتی خوداوبه انتظارمرگ می نشیند. دریکی ازشب ها که همه منتظر بودند سیدحسین بمیرد و برای همدردی و همدلی با خانواده او و برای اینکه فرزندانش تنها نباشند و زیاد غصه و اندوه نداشنه باشند. جمع زیادی از اقوام و حتی همسایگان در خانه سیدحسین می خوابند تا اگر برای او اتفاقی بیفتد همه حضور داشته باشند. و سیدحسین نیز در بستر بیماری در حال احتضار است.

تقریبا همه افراد خوابشان می برد. که ناگهان سیدحسین از خواب می پرد و با صدای بلند علی؛ علی می کند و به راه می افتد که بقیه از خواب بیدار می شوند و چون برایشان غیرمنتظره بوده سیدحسین را می گیرند و می گویند بنشینید مراقب باشید به زمین نخورید و.... که سیدحسین می گوید کنار بروید که من این توانائی را دارم که لگدی به این دیوار یزنم و دیوار فرو ریزد. من خوب شده ام .حضرت علی مرا شفا داده است.

خانه پدربزرگم در روستای خیرآباد مه ولات قرار داشته که درباره این روستا در همین وبلاگ مطالب مفید و جالبی خواهم نوشت.

در زمان پدربزرگم این روستا دارای یک کوچه بزرگ در وسط و چندین کوچه کوچکتر که به این کوچه اصلی متصل بوده اند. دو تا از این کوچه ها سقف آن پوشیده شده بود که به آن سابات می گفتند و خانه پدربزرگم در کوچه سابات پایین قرار داشت و بالای سابات خانه ای بود که در آن آقای اسدی (اسم کوچکش رانمی دانم) ساکن بود و از همسایگان خوب پدربزرگ بود. آقای اسدی از سروصدای مردم بیدار می شود و فکر می کند برای پدربزرگم اتفاقی افتاده است(فوت کرده است)ازخانه بیرون می آید که ببیند چه اتفاقی افتاده است. خود را به خانه پدربزرگ می رساند و با تعجب می بیند که سیدحسین زنده است و کسانیکه آنجا هستند بسیار خوشحال هستند. تازه یادش می آید که قبل از بیدار شدن خواب می دید و به یاد خوابش افتاد.

او خوابش را اینچنین تعریف می کند: در عالم خواب دیدم که درب مسجد جامع خیرآباد باز شد و حضرت علی (ع) سوار بر اسب(دل دل) از مسجد خارج شدند و به کوچه سابات وارد شدند و به خانه شما آمدند که سروصدای شما مرا از خواب بیدار کرد.

سیدحسین که تا این زمان درباره آنچه برایش اتفاق افتاده بود چیزی نگفته بود لب به سخن گشود و مردان و زنانی که آنجا بودند همه گوش کردند. سیدحسین گفت: بعد از اینکه همه خوابشان برد من که از شدت بیماری حال خوبی نداشتم درحالت خواب وبیداری بودم که درب خانه باز شد و دو پای جلوی اسبی وارد خانه شد بگونه ای که چهره حضرت علی (ع) برایم قابل دیدن بود. به من گفتند چرا خوابیده ای ؟ بلندشو. من گفتم مریضم و نمی نوانم بلند شوم. گفتند تو خوب هستی و هیچ مریضی نداری. و برگشتند و رفتند. که من متوجه شدم چه اتفاقی افتاده است. با عجله از جایم بلند شدم و با صدای بلند حضرت را صدا زدم که شما از خواب بیدار شدید و مرا گرفتید.

سیدحسین بعد از این واقعه حالش خوب می شود و سال ها زندگی می کند و به تربیت سه فرزندش (سیدمحمدرضا؛ سیدعلی و سیدحسن که خداوند هر سه را رحمت کند) می پردازد. او بعد از این واقعه فرزندان خود را جمع می کند میگوید:حضرت علی(ع)به من همه چیز داد ولی من آنرا برای دیگران بازگو کردم (نبایدمی گفتم) حالا که این اتفاق افتاد شما فرزندانم از مال دنیا بهره زیادی نصبیبتان نخواهد شد ولی اینقدر خواهید داشت که محتاج دیگران نباشید. و من این قسمت آخر را بارها تجربه کرده ام.

این مطلب نقل قولی است از پدرم سیدعلی ؛ مادرم و عموهایم.    

 

تصاویر زیباسازی نایت اسکین