سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات
دراین وبلاگ قصددارم خاطرات سخصی خود وبعضی از دوستان وهمچنین مطالبی به مناسبت های مختلف بنویسم
جمعه 91/6/17
یک خاطره- شفا یافتن پدربزرگ توسط حضرت علی (ع) ... نظرات() 

 

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

 

 

یک خاطره- شفا یافتن پدربزرگ توسط حضرت علی (ع)

پدبزرگم سیدحسین که خدا اووپدرم سیدعلی رارخمت کند.درمیانسالی سخت مریض می شود.بگونه ای که همه ازاو قطع امید می کنند وحتی خوداوبه انتظارمرگ می نشیند. دریکی ازشب ها که همه منتظر بودند سیدحسین بمیرد و برای همدردی و همدلی با خانواده او و برای اینکه فرزندانش تنها نباشند و زیاد غصه و اندوه نداشنه باشند. جمع زیادی از اقوام و حتی همسایگان در خانه سیدحسین می خوابند تا اگر برای او اتفاقی بیفتد همه حضور داشته باشند. و سیدحسین نیز در بستر بیماری در حال احتضار است.

تقریبا همه افراد خوابشان می برد. که ناگهان سیدحسین از خواب می پرد و با صدای بلند علی؛ علی می کند و به راه می افتد که بقیه از خواب بیدار می شوند و چون برایشان غیرمنتظره بوده سیدحسین را می گیرند و می گویند بنشینید مراقب باشید به زمین نخورید و.... که سیدحسین می گوید کنار بروید که من این توانائی را دارم که لگدی به این دیوار یزنم و دیوار فرو ریزد. من خوب شده ام .حضرت علی مرا شفا داده است.

خانه پدربزرگم در روستای خیرآباد مه ولات قرار داشته که درباره این روستا در همین وبلاگ مطالب مفید و جالبی خواهم نوشت.

در زمان پدربزرگم این روستا دارای یک کوچه بزرگ در وسط و چندین کوچه کوچکتر که به این کوچه اصلی متصل بوده اند. دو تا از این کوچه ها سقف آن پوشیده شده بود که به آن سابات می گفتند و خانه پدربزرگم در کوچه سابات پایین قرار داشت و بالای سابات خانه ای بود که در آن آقای اسدی (اسم کوچکش رانمی دانم) ساکن بود و از همسایگان خوب پدربزرگ بود. آقای اسدی از سروصدای مردم بیدار می شود و فکر می کند برای پدربزرگم اتفاقی افتاده است(فوت کرده است)ازخانه بیرون می آید که ببیند چه اتفاقی افتاده است. خود را به خانه پدربزرگ می رساند و با تعجب می بیند که سیدحسین زنده است و کسانیکه آنجا هستند بسیار خوشحال هستند. تازه یادش می آید که قبل از بیدار شدن خواب می دید و به یاد خوابش افتاد.

او خوابش را اینچنین تعریف می کند: در عالم خواب دیدم که درب مسجد جامع خیرآباد باز شد و حضرت علی (ع) سوار بر اسب(دل دل) از مسجد خارج شدند و به کوچه سابات وارد شدند و به خانه شما آمدند که سروصدای شما مرا از خواب بیدار کرد.

سیدحسین که تا این زمان درباره آنچه برایش اتفاق افتاده بود چیزی نگفته بود لب به سخن گشود و مردان و زنانی که آنجا بودند همه گوش کردند. سیدحسین گفت: بعد از اینکه همه خوابشان برد من که از شدت بیماری حال خوبی نداشتم درحالت خواب وبیداری بودم که درب خانه باز شد و دو پای جلوی اسبی وارد خانه شد بگونه ای که چهره حضرت علی (ع) برایم قابل دیدن بود. به من گفتند چرا خوابیده ای ؟ بلندشو. من گفتم مریضم و نمی نوانم بلند شوم. گفتند تو خوب هستی و هیچ مریضی نداری. و برگشتند و رفتند. که من متوجه شدم چه اتفاقی افتاده است. با عجله از جایم بلند شدم و با صدای بلند حضرت را صدا زدم که شما از خواب بیدار شدید و مرا گرفتید.

سیدحسین بعد از این واقعه حالش خوب می شود و سال ها زندگی می کند و به تربیت سه فرزندش (سیدمحمدرضا؛ سیدعلی و سیدحسن که خداوند هر سه را رحمت کند) می پردازد. او بعد از این واقعه فرزندان خود را جمع می کند میگوید:حضرت علی(ع)به من همه چیز داد ولی من آنرا برای دیگران بازگو کردم (نبایدمی گفتم) حالا که این اتفاق افتاد شما فرزندانم از مال دنیا بهره زیادی نصبیبتان نخواهد شد ولی اینقدر خواهید داشت که محتاج دیگران نباشید. و من این قسمت آخر را بارها تجربه کرده ام.

این مطلب نقل قولی است از پدرم سیدعلی ؛ مادرم و عموهایم.    

 

تصاویر زیباسازی نایت اسکین