سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات
دراین وبلاگ قصددارم خاطرات سخصی خود وبعضی از دوستان وهمچنین مطالبی به مناسبت های مختلف بنویسم
جمعه 91/10/1
روز سوم محرم روزحضرت رقیه علیها السلام ... نظرات() 








محرم


آجرک الله یا بقیة الله(عج)


وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ


ایام شهادت سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین تسلیت باد.



روز سوم
محرم


روزحضرت رقیه علیها السلام



"عمر بن سعد" یک روز پس از ورود امام
علیه‏السلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه
وارد کربلا شد.
 
 
امام حسین علیه‏السلام قسمتی از زمین کربلا که
قبر مطهرش در آن واقع می‏شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری
کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه
روز میهمان کنند.
 
در این روز "عمر بن سعد" مردی بنام
"کثیر بن عبداللّه‏" ـ که مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیه‏السلام
فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبداللّه‏ به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید
در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی
نداریم
. 
هنگامی که وی نزدیک خیام رسید، "ابو ثمامه
صیداوی" (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد)
نزد امام حسین علیه‏السلام بود. همین‏که او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که
می‏آید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و
نزد امام حسین علیه‏السلام برو. گفت: هرگز چنین نمی‏کنم
. 
ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا
پیامت را ابلاغ کنی. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام
ببرم، تو مرد زشت‏کاری هستی و من نمی‏گذارم بر امام وارد شوی. او قبول نکرد، برگشت
و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از
امام پرسید: برای چه به اینجا آمده‏ای؟ حضرت در جواب فرمود
: 


"مردم کوفه مرا دعوت کرده‏اند و پیمان بسته‏اند،
بسوی کوفه می‏روم و اگر خوش ندارید بازمی‏گردم
... ."


« چه تلخ است...»


سلام.


سوّم
محرّم الحرام سال 61 هجری قمری:


اینجا
کربلاست... امروز لشکرکشی اشقیاء آغاز می شود...


امروز...
چه تلخ است مقابل انسانی ایستادن که فرزند علی(ع) است... چه تلخ است باور کسانی که دین را به اندک خوشحالی دنیا می
فروشند... چه تلخ است زندگی با کسانی که خود دعوت می کنند و این چنین پذیرایی
سخاوتمندانه ای دارند... چه تلخ است...


خدایا
این چه حزنی است؟ این چه غمی است؟ که آسمان تاب دیدنش را ندارد؟


التماس
دعا.


 


برخـوان
غـــم چــو عالمیـــــان را صلا زدنــد


اول
صـلا بـــه سلـسلــــــه ی انبیــــاء زدند


نوبت
به اولیاء کــه رسیــد آسمــــان طپیــد


زآن
ضربتی کـــه بـر ســـرِ شیـــر خــدا زدند


آن
در کــه جبرئیــــل امین بــــود؛ خــادمش


اهل
ستم بـه پهلــوی خیرالنّســا(س) زدند


پس
آتشی ز اخگـــــر المـــاس ریـزه هــــــا


افـروختنــد
و در حســن مجتبـــــی(ع) زدند


و
آن گــه سُرادقی که ملک محـرمش نبــود


کندنـــد
از مدینــــــه و در کـــــــربلا زدنـــــد


وز
تیشه ی ستیزه در آن دشت، کـــوفیـــان


بس
نخــــل هــا ز گلشن آل عبــــا(ع) زدند


پس
ضربتی کز آن جگر مصطفــی(ص) درید


بر
حلق تشنــــه ی خلف مرتضی(ص) زدند


اهــل
حــــرم دریده گریبان، گشـــوده مـوی


فـریــــــاد
بـــــر درِ حــــرمِ کبـریـــــــاء زدنــد


 


روح
الامین نهــــاده بـه زانــو ســـرِ حجـــاب


تاریک
شــد ز دیــــدن آن، چشـــــم آفتـــاب


ترکیب بند
محتشم کاشانی