سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات
دراین وبلاگ قصددارم خاطرات سخصی خود وبعضی از دوستان وهمچنین مطالبی به مناسبت های مختلف بنویسم
جمعه 91/6/17
خاطره ازکارافتادن گاز؛کلاج ودنده ماشین بطور همزمان ... نظرات() 

 


خاطره ازکارافتادن گاز؛کلاج ودنده ماشین بطور همزمان

تازه گواهینامه رانندگی گرفته بودم. با پس انداز اندکی که داشتم و مقدار پولی که ازبرادرم قرض گرفتم یک ماشین هیلمن رنگ بژ مدل 75میلادی خریدم. ماشین خوش رکاب و با وفائی بود. که دراین مورد درپایان همین قسمت سخن خواهم گفت. از نظر فنی ماشین تقریبا سالمی بود وموتورآن به قول تعمیرکاران مثل ساعت کارمی کرد فقط ازنظر ظاهری زیاد جالب نبود. ولی چاره ای نبود چون سرمایه ای بیشتر ازآن نداشتم.

دریکی از روزهای سرد دی ماه سوار برماشین شدم و به محل کار خود رفتم. محل کار من مدرسه موثق عاملی واقع در طلاب(وحید) مشهد بود. (این مدرسه درحال حاضر منحل شده و ساختمان قدیمی آن در حال بازسازی است.) و چون مدرسه من پارکینگ نداشت ماشین را در پارگینگ مدرسه کناری یعنی امید انقلاب پارک نمودم. درآن سال من مدیر مدرسه بودم و در نوبت مخالف هم تدریس داشتم. و ازصبح زود ساعت 7 که شروع بکار می کردم باید تا ساعت 5/5 بعد از ظهر در مدرسه حضور می داشتیم. بعد از اینکه کار در مدرسه تمام شد. واز مدرسه خارج شدم هوا تاریک شده بود. برف نسبتا شدیدی درحال ریختن بود. و من از تعدادی ازهمکاران خواستم که تا مسیرهایی که ممکن است با ماشین من سوارشوند. که بعضی از دوستان پذیرفتند. آقای ظفرزاده مدیر نوبت دیگر مدرسه , آقای بخشایش دبیر علوم تجربی مدرسه و...... با هم به پارکینگ مدرسه مجاور مراجعه کردیم سوارماشین شدیم. من راننده بودم و به حرکت در آمدیم برای رهایی ازسرما چند لحظه ای صبر کردم تا ماشین گرم شود و سپس بخاری ماشین را روشن کردم . بخاری ضمن اینکه گرمای مناسبی داشت . به علت فرسودگی قطعات آن سروصدای زیادی تولید می کرد. و به قول یکی ازدوستانی که درماشین حضور داشت فکر می کردی هواپیما کار می کند . روشن بودن برف پاک کن ها نیز بر صدا ها افزوده بود. به حرکت خود ادامه دادیم تا به اولین چراغ قرمز(چهارراه گازوطبرسی)رسیدیم. و پشت چراغ قرمز توقف نمودیم. وقتی چراغ سبزشد و می خواستم حرکت کنم ماشین حرکت نمی کرد. ماشین های پشت سر مدام بوق می زدند. بعضی از راننده ها با بیرون آوردن سرشان از شیشه ماشین به من اشاره می کردند. حرکت کن چراترافیک درست می کنی؟ و....... یکی ازهمراهان گفت :چراحرکت نمی کنی؟ گفتم: نمی دانم چه شده است؟ گاز ماشین ازکارافتاده است. کلاج نمی گیرد. دنده هم هرچه عوض میکنم تغییری ایجاد نمی شود. فکرکنم ترمز هم ندارد. همه کسانیکه داخل ماشین بودند تعجب کردند و فکر می کردند برای ماشین چه اتفاقی افتاده است. آقای ظفرزاده گفت: ما که ازماشین چیز زیادی نمی دانیم بیائد پایین ماشین را باهل ببریم کنار و بعد یک تعمیرکار بیاویم تا ماشین را درست کند.همه پذیرفتند و ازماشین پیاده شدند. من نیز دست خود را به سویچ ماشین نزدیک کردم که ماشین را خواموش کنم که تازه متوجه شوم ماشین خاموش شده و سروصدای بخاری مانع شده است که متوجه آن شویم. صدازدم همه سوارشوید ماشین خاموش است.همه سوارشدند. و جای شما خالی ازته دل خندیدند. و به راه خود ادامه دایم  وهرکس در مکان و جای مناسب پیاده شد و من به خانه برگشتم.

اینکه گفتم ماشین خوش رکاب وباوفائی است این بود که یکی دوبار خراب شد ولی هردو بار خراب شدنش بعد از مسافرت و چلوی درب خانه ویا خیلی نزدیک خانه بود.